جدول جو
جدول جو

معنی قاچ دادن - جستجوی لغت در جدول جو

قاچ دادن(تَ)
ترکاندن. به درازا شکافتن با چاقو و کارد و امثال آن. قاچ کردن
لغت نامه دهخدا
قاچ دادن
برشیدن بدرازا شکافتن و کارد و مانند آن قاج کردن
تصویری از قاچ دادن
تصویر قاچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
ساختن و آماده کردن، آراستن، سامان دادن، نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
به داد کسی رسیدن و حکم به عدل و داد کردن، کنایه از چنان که سزاوار است رفتار کردن، کنایه از چنان که شاید و باید کاری انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرض دادن
تصویر قرض دادن
وام دادن، عاریه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
وعده دادن، پیمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاک دادن
تصویر چاک دادن
شکاف دادن، دراندن، پاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرار دادن
تصویر قرار دادن
جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاد دادن
تصویر یاد دادن
آموختن کاری به کسی، تعلیم دادن، یادآوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
میوه دادن درخت، بر دادن، گل دادن گیاه، در کشاورزی کود دادن به زمین
اجازۀ حضور دادن، اذن ورود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچ دادن
تصویر پیچ دادن
چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاس دادن
تصویر پاس دادن
مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن، پاس داشتن
در ورزش در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود، در قمار، نوبت خود را به حریف دادن، کنایه از حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاش دادن
تصویر پاش دادن
پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و دانه، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ گُ دَ / دِ)
گذاشتن که کسی او را ببوسد. بوسه دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
کافتن. کفتن. کافتیدن. ترکاندن. ترکانیدن. شکافتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از داو دادن
تصویر داو دادن
نوبت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فتیله کردن، پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف
فرهنگ لغت هوشیار
پیچاندن چیزی را خمانیدن تافتن، بگردانیدن چیزی (مانند دست و جزآن) را از جای خود چرخاندن تافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد دادن
تصویر داد دادن
داد کردن، عدل، انصاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاک دادن
تصویر چاک دادن
شکاف دادن دریدن، پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سان دادن
تصویر سان دادن
عرض سلاح و سامان لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
آماده کردن، ساز پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال دادن
تصویر سال دادن
بیاد مرده یکسال پس از مرگ او اطعام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دادن
تصویر رای دادن
اظهار عقیده کردن، حکم کردن، رای دادن، چاشتن و یچیرنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دادن
تصویر باز دادن
پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشت زبانزدی در منگیا (قمار) و ورزش نوبت خود را در قمار بحریف دادن، در بازیهایی مثل والیبال و فوتبال توپ را بهمبازی خود رد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاش دادن
تصویر پاش دادن
پراکنده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
قبض روح شدن، جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
پیمان بستن، سوگند خوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرار دادن
تصویر قرار دادن
نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
بوسه دادن، بوسیدن، بوس دادن
متضاد: بوسه گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد